وقت نشد این ها رو بگم
وقت نشد این پست ها رو قبلا بزارم برای همین الان می زارم.
جشن معلم و میدان تیر...
جشن معلم
مدرسمون هر سال به مناسبت هفته معلم یک جشن بنام جشن معلم می گیره که اونجا به تمام معلم ها بک هدیه بهشون میدن و به دانش آموزان خرخوان و دانش آموزان مقام آور(در ورزش و درس)جایزه میدن.
پنج شنبه ی قبل یعنی بعد بازی برگشت چلسی و بارسا این جشن برگذار شد خیلی خوش گذشت ولی اواسط جشن که مشت خیری رو آورده بودن و خیلی مارو خندوند ، هرکی یه متلک می نداخت خنده ها رو بیشتر می کرد.من یه متلک انداختم همه رو خندوندم(تعریف نباشه).یهو محمود(ناظم مدرسمون)از پشت زد پس گردنم.منم که یکی بزنه پس گردنم جوش میارم.همون لحظه به محمود گفتم:«آقا محمود این باره دوم ، پس گردنم نزنین.»یهو دیدم هرچی تو دهنش بود به من گفت!منم رفتم یک جای دیگه نشستنم و بهش گفتم:«فقط تو یک بار دیگه بزنی پس گردنم دیگه...!من نمی خوام جشن رو بهم بزنم.»
بعدش رفتم.
موقع برگشت با دوستام از شهرداری رشت تا خونه پیاده اومدیم.سر راه پیتزا ، چیپس ، بستنی ، آب آلبالو و آلوچه خوردیم.دیگه داشتم می ترکیدم.رسیدم خونه دیگه نای هیچ کاری رو نداشتم.نشستم تام و جری دیدم بعد گرفتم خوابیدم.
حالا عکسایی که گرفتم رو نگاه کنید:

این عکس من و آقای اعتمادی فر(معلم ورزش مون) هست.آقای اعتمادی فر آقای گل مسابقات فوتبال پیشکسوتان گیلان شد و تیمش قهرمان شد و رفت مسابقات کشوری.واقعا معلم خوبیه.

اینم آقای حاج کریمیان معلم دین و زندگیمون

آقایی که سمت چپ وایستاده و سبیل داره همون مشت خیری هست که مارو خندوند.اسمش مشت خیری نیست که.اسم اصلیش رو نمی دونم ولی آخرین سریالی(ماجرای های فامیلی) که توی شبکه پنج گیلان(شبکه باران)بازی کرد اسمش مشت خیری بود.
2 روز بعد جشن ما رو بردن میدان تیر قرار ما این بود که هرکی از تو کلاس ما به خر خوان کلاسمون یک بار تیر بزنه.
به ما به چپ چپ ، به راست راست و بشین پاشو دادن بعدش گفتن بشینین چندتا خاطره فرمانده برامون تعریف کرد و سلاح کلاشنیکف رو برای ما باز و بسته کرد و به ما در باره ی سلاح یاد داد.
حالا نوبت رسید به تیر زدن نشد ما تیر بزنیم ولی خود خر خوان کلاسمون شلوغ کرد که فرمانده گفت بدو طرف سیبل و برگرد به طرف من.موقع دوییدن فرمانده با تفنگ تیر زد زیر پاش.
حالا نوبت 9 نفر بعدی که من توشون بودم رسید.به ما گفتن 10 تا تیر میدن ولی من تا اومدم شروع کنم تیرم تمام شد.برای من 4 تا بیشتر توش نبود.من تیرم تموم شد و دهنم رو بستم(چون گفته بودن موقع تیر زدن دهنتون رو ببندین).تفنگ رفیقم که کنارم بود گیر کرده بود ، اومدن و گیرش رو رفع کردن که یک تیر زد(چون دهنم بسته بوی)چنان سوتی کشید که تا دو روز گوشام گرفته بود.
موقع رفتن رفیقم(یکی دیگه)می گفت:«بقل دستیم 12 تا تیر داشت که هرچی زد پوکش می خورد کنار چشمم.»
و این بود از میدان تیر





